فردی پرسید؛ از کجا آغاز کنم؟
گفتم: از ابتدا.
گفت: ابتدا کجاست؟
گفتم: خودت.
گفت: این خود را در کجای خود بیابم؟
گفتم: یافتنی نیست، هست!
گفت: چرا حس اش نمی کنم؟
گفتم: چون به آن توجه نداری!
گفت: چرا متوجه اش نیستم؟
گفتم: چون خودت نمی خواهی متوجه اش باشی؟
گفت: چرا؟
گفتم: چون درک و توجه به آن مساوی است با پایان همه چیز، حتی خودت!
گفت: من بدنبال آن درک و پایان درخودم!
گفتم: پایان در هیچ بودن است.
گفت: این هیچ چیست ؟
گفتم: ابتدا هیچ باش!
گفت: چطور وقتی هستم، هیچ باشم؟
گفتم: باید هیچ بود!
گفت: هیچ را توصیف کن.
گفتم: توصیف هیچ ، هیچ نیست!
گفت: پس چه باید کرد؟
گفتم: هیچ کار .
گفت: مگر چنین چیزی امکان دارد؟
گفتم: لازمۀ درک و ارتباط با خود ، توقف در خود است.
گفت: مبهوتم، فکرم کار نمی کند، هیچ درکی از این ماجرا ندارم!
گفتم: این ابهام و متحیر ماندن، همان توقف و ابتدائی است که بی نیاز از آغاز است!
گفت: چطور ممکن است، آغاز نکرده به پایان رسید؟
گفتم: دراین ابهام و توقف درخود ، این حقیقت است که تو را آغاز می کند و تو در آرامش و بی خبری همراه و در حرکت با خویشتن به سرمی بری!
محمدسعید بنکدار تهرانی
گفتم: از ابتدا.
گفت: ابتدا کجاست؟
گفتم: خودت.
گفت: این خود را در کجای خود بیابم؟
گفتم: یافتنی نیست، هست!
گفت: چرا حس اش نمی کنم؟
گفتم: چون به آن توجه نداری!
گفت: چرا متوجه اش نیستم؟
گفتم: چون خودت نمی خواهی متوجه اش باشی؟
گفت: چرا؟
گفتم: چون درک و توجه به آن مساوی است با پایان همه چیز، حتی خودت!
گفت: من بدنبال آن درک و پایان درخودم!
گفتم: پایان در هیچ بودن است.
گفت: این هیچ چیست ؟
گفتم: ابتدا هیچ باش!
گفت: چطور وقتی هستم، هیچ باشم؟
گفتم: باید هیچ بود!
گفت: هیچ را توصیف کن.
گفتم: توصیف هیچ ، هیچ نیست!
گفت: پس چه باید کرد؟
گفتم: هیچ کار .
گفت: مگر چنین چیزی امکان دارد؟
گفتم: لازمۀ درک و ارتباط با خود ، توقف در خود است.
گفت: مبهوتم، فکرم کار نمی کند، هیچ درکی از این ماجرا ندارم!
گفتم: این ابهام و متحیر ماندن، همان توقف و ابتدائی است که بی نیاز از آغاز است!
گفت: چطور ممکن است، آغاز نکرده به پایان رسید؟
گفتم: دراین ابهام و توقف درخود ، این حقیقت است که تو را آغاز می کند و تو در آرامش و بی خبری همراه و در حرکت با خویشتن به سرمی بری!
محمدسعید بنکدار تهرانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر